درآمدی بر دینشناسی و شاخههای آن
نوگرایی، سؤالات و پرسشهای مختلفی را فراروی انسان دیندار قرار داد و مشكلات و شبهات بسیاری را برای دین و دینداری به ارمغان آورد. این پرسشها و شبهات، موجب رشد و شكوفایی دین و اندیشه دینی در عرصههای گوناگون
درآمدی بر دینشناسی و شاخههای آن
نويسنده:ولی الله عباسی
منبع: مجله معرفت
منبع: مجله معرفت
درآمد
نوگرایی، سؤالات و پرسشهای مختلفی را فراروی انسان دیندار قرار داد و مشکلات و شبهات بسیاری را برای دین و دینداری به ارمغان آورد. این پرسشها و شبهات، موجب رشد و شکوفایی دین و اندیشه دینی در عرصههای گوناگون و پدید آمدن شاخههای مختلف در حوزه دین شد.دینپژوهی در این دوره پا به عرصه جدیدی نهاد و علوم متنوعی را تحت پوشش خود قرار داد. این علوم به عنوان دانش و معرفتی مستقل و مرتبط با دین نبودند، بلکه در پرتو تحولات بنیادین مدرنیته بود که این علوم با دین نسبتی پیدا کردند و در حوزه علوم دینی جای گرفتند. البته پدید آمدن این علوم، برای دین پیامدهایی ضمنی را نیز در پی داشت که همواره دین و اندیشه دینی را تهدید میکند.در این نوشتار، ابتدا علل و عواملی که موجب پدید آمدن شاخههای مختلف دینشناسی گردید، تحلیل و بررسی خواهیم کرد، سپس به شناسایی و توضیح این رشتهها خواهیم پرداخت.قرن نوزدهم شاهد تحول چشمگیری در زمینه دین یا دینپژوهشی (Study of Religion) بود. گرچه ریشههای این تحولات را در سدههای پیشین و عمدتا در قرن هجدهم یا عصر روشنگری باید جستوجو کرد، اما علل و عواملی در اواخر این قرن به وجود آمد که تحولات پیشین را به ثمر رساند و موجب پدید آمدن چند رشته جدید در عرصه دینشناسی گردید. در ذیل به مهمترین این عوامل اشاره میگردد:الف. گسترش فتوحات استعماری اروپاییان
بیشتر کشورگشایی و فتوحات استعماری اروپاییان، از سوی فرانسه، انگلیس، ایتالیا و... در قرن نوزدهم میلادی صورت گرفته است. این فتوحات استعماری موجب شد غربیان که تا آن زمان چنان شناختی با شرق و نیمکره جنوبی نداشتند، کمکم با این مستعمرات آشنا شوند. و از آنجا که لازمه اداره این مستعمرات، آشنایی با زبانهای بومی و محلی بود، یک برنامه گسترده آشنایی با زبانهای شرقی و افریقایی در دانشگاهها و مراکز علمی غربی شروع شد.آشنایی با زبانهای بیگانه موجب شناخت فرهنگ و متون دینی غیر مسیحی و غیریهودی گشت و آنان را به سوی دینشناسی انتقادی و تطبیقی سوق داد. به گفته سیمور کین و اریک شارپ، کشف این شیوهها و ادیان بیگانه، که همزمان با پیشرفتهای بزرگ در حوزه علوم طبیعی رخ داد، پیامدهای فکری و فرهنگی داشت.(1) غربیان با مطالعه تطبیقی به گوهر مشترک ادیان دست یافته، آن را دین طبیعی نام نهادند. دینشناسی تطبیقی رفته رفته اعتقاد جزمی به حقانیت مطلق سنت دینی یهودی ـ مسیحی و بطلان محض سایر ادیان را از اذهان اروپاییان زدود و تلخی واقعبینانهای را جایگزین آن کرد.(2)ب. نظریه داروین
انتشار نظریه تکامل داروین از نظر تأثیر بر دینشناسی، مهمترین حادثه قرن نوزدهم به حساب میآید. پیآمدهای کلامی نظریه تکامل بسی گسترده بود؛ این نظریه نه تنها با پارهای از باورهای دینی ناسازگار مینمود، که با جاودانگی و ثبات دین و اخلاق نیز در چالش بود. باورهای دینی خاص، همچون رابطه خداوند با طبیعت، خلقت انسان و اشرفیت او و وثاقت کتاب مقدس، از سوی این نظریه مورد تردید و تشکیک قرار گرفت. این نظریه، بیهمتایی مقام بشر را نقض کرده، او را موجودی همگون با سایر موجودات طبیعی و برخاسته از آنها نشان میدهد. حسن اخلاقی انسان، که همواره یکی از ممتازترین قوای او قلمداد میشد، اکنون به ادعای داروین از انتخاب طبیعی نشأت میگرفت. اخلاق مسیحی رفته رفته جای خود را به اخلاق تکاملی سپرد. پارهای از اندیشمندان شأن علمی نظریه تکامل را زیرپا گذارده، از آن یک نظریه فلسفی تمام عیار و جهانشمول به دست دادند. این نظریه به طور مستقیم و یا غیر مستقیم با بسیاری از باورهای دینی و اخلاقی سنتی، ناسازگار افتاد. برای مثال، چنین تصور میشد که اگر انسان محصول تکامل زیستی باشد و تکامل زیستی، چنانکه نظریه داروین تبیین میکرد، محصول انتخاب طبیعی و تصادفی باشد، پس برای توجیه پیدایش انسان، بلکه سایر موجودات پیچیده نیازی به طرح و تدبیر پیشین و ناظم و مدبّری ماوراء طبیعی نیست، و همه جلوههای نظم و تدبیری که در طبیعت به چشم میخورد، دست آورد خود طبیعت محسوب میگردد. از این رهگذر برهان اتقان صنع نیز بیاعتبار تلقّی میشود.مجموعه این برداشتها، در دینشناسی تأثیر گذارد و با بیاعتبارشدن اصول عقاید مهم کتاب مقدس، یعنی هدفداری جهان، شأن و اشرفیت انسان و آفرینش و هبوط او، وثاقت کتاب مقدس، به ویژه برداشت نصگرایانه از آن، در معرض تهدید قرار گرفت. به تدریج این تصور در اذهان شکل گرفت که چه بسا علاوه بر بدن انسان، ابعاد روانی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی و دینی او نیز مشمول تطور و تکامل باشد. هرچند این تعارضها در درجه اول متوجه علم و فلسفه ارسطویی بود، اما تقدس یافتن جهانشناسی ارسطویی بر اثر تلفیق و ترکیب آن با معرفت دینی برآمده از کتاب مقدس، این تعارض را به شکل تعارضی میان علم و دین نمایاند.(3)
ج. علم مردمشناسی (Anthropology)
منظور از مردمشناسی یا انسانشناسی، مطالعه و تحقیق در باب جوامع محدود و در حال انقراض است؛ مثل بعضی قبایل استرالیا و افریقا. تحقیقات این دانشمندان نشان میداد که گویا نظر داروین در مقوله اجتماع و دین و فرهنگ هم صادق است؛ چرا که میدیدند یک سیر دینی خاصی در جوامع مختلف وجود دارد.مرحله اول جوامع بشری، دوران جانانگاری (Animism) است؛ به این معنا که گویا همه اشیا دارای حیات و درک هستند. مرحله دوم جوامع، شرک یا ایزدان پرستی (Polytheism) است و مرحله سوم، توحید و واحدپرستی (Monotheism). سرانجام مرحله چهارم، الحاد (Atheism) میباشد. اگر این سیر صحیح باشد، معنایش این است که تحول و تطور در جوامع و فرهنگها هم وجود داشته است و این مراحل در طی زمان و در طول هم پدید آمدهاند، نه یکباره.(4)
د. پیشرفت علم باستانشناسی و زبانشناسی
باستانشناسی، یعنی مطالعه فرهنگهای گذشته بر مبنای بازماندهها و بقایای مادی آنها، یک رشته پیوندی بنا به گفته آرتوردیمارست، است و فقط معدودی از میراث فراوانش، معتنابه و محترم است.تکامل باستانشناسی به عنوان رشتهای پژوهشی و علمی، در حوزه هریک از ادیان بزرگ جهانی، به راه متفاوتی رفته است و پیوند آن با دینپژوهشی نیز بر طبق آن در هر حوزه متفاوت بوده است.(5)کشفیات باستانشناسان، مراحل تاریخی دین را تأیید کرد و تحقیقات زبانشناسانه نشان داد که برخلاف باور دینداران، متون مقدس یهودی ـ مسیحی از قدمت تاریخی لازم برخوردار نیست و زمان نگارش بعضی از کتابها بسی متأخرتر از زمان حیات حضرت موسی علیهالسلام و حضرت عیسی علیهالسلام است. از این کلام، معلوم میشود که حتی نویسندگان این کتابها افراد متعددی هستند که در زمانهای مختلف میزیسته و ذهنیّت و فرهنگ زمانه خود را خواسته و یا ناخواسته در تألیف کتاب مقدس دخالت دادهاند. این کشف تاریخی ادعای تحریف متون مقدس را تقویت کرد و اصالت و اعتبار پیشین آنها را در بوته تردید افکند.(6)
ه. نظریه فرافکنی
این عامل به تحقیقات روانشناختی و جامعهشناختی و فلسفی ارتباط دارد. متفکران مهمی در قرن نوزده در علوم مختلف، عقیده مشترکی را ابراز کردند که بر اساس آن، دین و خدا نتیجه فرافکنی است.فرافکنی (Progecgion) این است که انسان ابتدا از خود چیزی بسازد، اما پس از گذشت زمان و رسوخ اعتقاد، فراموش کند که آن چیز ابتدا ساخته خود وی بوده، از اینرو، آن را امری واقعی انگاشته و برای آن در خارج، تحقق و اصالت قایل میشود. مارکس، دورکیم و فروید هر کدام نظریه فرافکنی را مطرح کردهاند، اما هرکدام تقریری خاص از آن دارند. از نظر مارکس، فاصله طبقاتی، که خود ناشی از توزیع ناعادلانه وسایل تولید است، موجب میشود که یک طبقه بیش از حد زیر فشار قرار گیرد. طبقه زیر فشار که مفرّی نمییابد و به رؤیا و خیال پناه میبرد، دنیایی پر از عدالت تصور میکند که در آن از فاصله طبقاتی خبری نیست و خدایی میسازد که منتقم است و داد او را از ستمگر میگیرد. سرانجام، پس از مدتی افراد فراموش میکنند که این ایدهها ساخته و پرداخته خود آنهاست. از اینرو، آنها را به خارج فرا میافکنند و برای آن تحقق و تأصل خارجی قایل میشوند. دورکیم میگوید: جامعه برای حفظ وحدت و یکپارچگی خود قوانینی را وضع کرده و آن را به افراد تحمیل مینماید. این قوانین به مروز زمان در درون افراد جای میگیرند، به شکلی که آنها فراموش میکنند که این قوانین از بیرون و توسط جامعه بر آنان تحمیل شدهاند و احساس میکنند که در درونشان نیرویی هست که آنان را به عمل به آن قوانین فرا میخواند. دورکیم نام این نیرو را، که چیزی جز همان نیروی جامعه نیست، «خدا» گذاشته و برای آن تحققی مستقل قایل میشود. فروید نیز خدا را ساخته و پرداخته ذهن افراد میداند و عمده دلیل آن را ناکامیهای جنسی میشمارد. فروید در تحلیل خویش به جنبههای روانشناختی انسان تأکید میکند، دورکیم از زاویه مسائل اجتماعی به دین مینگرد و مارکس بیشتر از منظری اقتصادی مسائل را تحلیل میکند.(7)ی. ایده آلیسم رمانتیک(8)
از جمله چیزهایی که به رهیافتهای جدید نسبت به دین مؤثر افتاد، ایدهالیسم رمانتیک بود. رمانتیسم (Romanticism) یا نهضت رمانتیک، فرزند طاغی «روشنگری» بود. اگرچه بسیاری از مسلمات و مقبولات میراث پدری را بدون چون و چرا پذیرفته بوده، ولی بعضی از مفاهیم آن را تخطئه میکرد. در واقع، واکنشی در برابر اندیشه روشنگری یعنی «عصر خرد» بود.(9) رمانتیک بر فردیت، احساسات، و تخیّل تأکید میکرد و قایل به تساهل و وسعت مشرب در برابر عرفان و فرهنگ عامّه و ادیان مهجور و باستانی بود. این نهضت، بسیاری از فیلسوفان و رجال ادبی برجسته را در بر میگرفت که یکی از ذی نفوذترین آنها در حوزه دینپژوهی، فریدریش شلایرماخر (1768ـ 1834) بود. او یک متکلّم پروتستان و عمیقا تحت تأثیر احوال و عوالم «تورعی» و نیز مطالعه بعدیاش از فلسفه ایدهآلیستی بود. او از میان سه عنصر سازنده شخصیت انسان، یعنی اندیشه، عمل و احساس، دین را عمدتا مربوط به احساس میدانست و آن را در اصل تجربه بیواسطه «بی نهایت» و بعدها احساس اتکای مطلق تعبیر میکرد. شلایرماخر بر زمینه اجتماعی و تاریخی دین، و جمعی و اجتماعی بودن آن و بر جنبههای فردی آن، تأکید میورزید. مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}